دانيالدانيال، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

دانيال بهانه نفس كشيدنم

سوسوی ستارگان اسمان در التهاب امدن توست

امدی اسمان و زمین را برایم بهشت کردی

تنها ستاره اسمان دلم

امدنت مبارک

بابایی جون رفت

فندقه مامان بابا جون بلاخره مجبور شد بره تا کار مارو قانونی درست کنه واقعا دلش نمیخواست تنهامون بزاره ولی این کار به صلاحه هممون به خصوص شما بود چون ما دوست داریم تا اونجایی که میشه زندگی و ایندتو بسازیم عزیزم خیلی سخته بابایی نیست ولی من تورو دارم در کنارم و این بزرگترین خوشی واسه منه دانیال مرسی که هستی این شبیه که بابا جون رفت فرودگاه و مامانی از زیر قران ردش کرد خدا همیشه محافظش باشه اینم تو تاکسی تو راهه فرودگاه   وقتی بابا رفت شما خواب بودی اونم بوستکرد و رفت منم انقد گریه کردم مامان جون وقت نکردم ازتون عکس بگیرم ایشالا بسلامتی برمیگرده و مارو هم با خودش میبره امین ...
8 آبان 1392

لالایی کن

لالایی کن لالایی کن مامان تنهات نمیزاره لالایی کن بخواب خوابت قشنگه گل مهتاب شبا هزارتا رنگه یه وقت بیدار نشی از خواب قصه یه وقت پا نذاری تو شهر غصه      لالایی کن مامان چشمهاش بیداره مثل هر شب لولو پشت دیواره دیگه بادبادکت نخ نداره نمی رسه به ابر پاره پاره     لالایی کن لالایی کن مامان تنهات نمی ذاره دوست داره دوست داره میشینه پای گهواره     بخواب اروم پسرم مامان هیچوقت تنهات نمیزاره ...
14 شهريور 1392

بابایی .. مامانی.. دایی .......

فندقه مامی سلام اولن که مامان به فدای چشمای خوشگلت بشه دوما مامان به قربون اون قد و هیکله زیبات بره سوما تصدقه اون صدات و اداهات شم چهارما مامان میریه براااااااااات و حالا عکس چند تن از اعضای خانواده ......... بابایی محسن مامانی شهرزاد دایی شاهین فندقه مامان این عرفانه پسر عمت هنوز ندیدیش ولی به زودی میریم پیششون عزیزکم دیگه عکس از عمه جونات نداشتم ببخشید  ...
2 شهريور 1392

خانواده دانیال

پسر گل مامی اینو برات مینویسم که همیشه بدونی فاصله ها هیچوقت نباید باعث بشه خانواده و فامیلتو فراموش کنی و همیشه باید دوسشون داشته باشی حتی اگه ازشون خیلی دور باشی........ وقتی که شما میخواستی بدنیا بیای من و بابا همه تلاشمونو کردیم که از ایران بریم ( باور کن همه تلاشمونو) ولی خدا نخواست و شما توی ایران تهران بیمارستان بهمن قدم روی چشم ما گذاشتی عزیزم اون موقه که شما بدنیا اومدی بجز مامان شهرزاد و بابا محسن و دایی شاهین و خاله هستی هیچ کسی دیگه اینجا نبود شما 6 تا عمه و یدونه عمو هم داری که هنوز ندیدیشون چونکه خیلی دورن ازت ولی خیلی خیلی دوست دارن وقتی توی اسکایپ میبیننت همشون یه عالمه جیغ و داد میکننو قربون صدقت میرن اخه میگن بچه...
25 مرداد 1392

اندر احوالات شما و خاله کوچولو

از قضا شما یه خاله کوچولو داری که 5 سال از شما بزرگتره و عااااااشقته همش هم ازم میخواد که شمارو بدم بغلش اوایل که خیلی کوچیک بودی اینکارو نمیکردم که خدای نکرده اتفاقی برات نیفته طفلی هستی هم درک میکرد و فقط پیشت میشست بد که یکمی بزرگتر شدی و اصرارهای خاله هستی جون بیشتر شد با کمک بابا میزاشتم تو بغلش باشی تا اینکه دیگه بدنت سفت و شد و ترس من ریخت و اجازه دادم خاله جونت بغلت کنه   حالا نشسته قربون شما دو تا باب اسفنجیا برم من       ...
25 مرداد 1392

شروع شیطنت ها

سلام فندقه مامان وای که چقدر بلا شدی دیگه نمیشه یک دقیقه هم بزارمت زمین سریع شروع میکنی به جیغ زدن و گریه کردن ......... وای مامانی نمیدونم این بیقراریات واسه دندونته یا سرما خوردگیت یا الکی داری بهونه میگیری؟؟ در هر حال با بابا جونی رفتیم برات یه جامپر خریدیم بلکه سرت گرم شه و یکمی اروم شی قربون چشمات برم زیبای مامی ولی زیاد توش نمیمونی عشقم زودی خسته میشیو دوباره غررررررررررررررررررررررررررر   ...
25 مرداد 1392

سفرنامه

فندقه مامی نشد زیاد ازت تکی عکس بندازم چون هوا خیلی خیلی گرم بود و نمیخواستم اذیت شی و زیاد نمیموندیم جایی ولی همین چند تا هم غنیمته عشقم خب از هتل شروع میکنیم ................. شب اول تو لابی هتل زهره   میدان نقش جهان روز دوم ( حیاط کاخ چهلستون )   همون روز تو هتل مشغول استراحت روز دوم ( حمام تاریخی اصفهان) روز بعد ( روستای ابیانه ) توی لابی هتل مامان جون این عکست بو داره ( نکنه تو قتل امیر کبیر تو هم نقش داشتی؟؟؟؟؟) اخرین روز از سفرمون ( کاشان حمام فین ) اینم از عکسای تکی اقا دانیال عشق مامی جون خیلی جاهای دیگه هم رفتیم مثل ( کلیسای وانک سی و سه پل روستای ابیانه خانه مشروطه اصف...
25 مرداد 1392